جدول جو
جدول جو

معنی زبون ماندن - جستجوی لغت در جدول جو

زبون ماندن
(نَ / نِ یِ زَ دَ)
زبون گشتن. بخواری بسر بردن. خوار و زار بودن. زیردست و ناچیز بودن:
یکی نیک دان بخردی در جهان
بماند زبون در کف ابلهان.
رشید وطواط.
با سر تیغ تو عمر سرکشان گشته هبا
در کف سهم تو جان گردنان مانده زبون.
رشید وطواط
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

پاساده ماندن محفوظ ماندن: اگر چه ما از وقع صولت او در وقایه تحرز حالی را مصون میمانیم و ایزد تعالی دیده دلهای ما را بکحل بیداری و هشیاری روشن میدارد
فرهنگ لغت هوشیار
درامان ماندن، محفوظ ماندن، ایمن بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد